کلافهام. دارم به زحمت تایپ میکنم. انگار وظیفه دارم که بنویسم! از روز دوشنبه ایدهای به ذهنم رسیده تا دربارهی آن ویدیو بسازم. البته ایدههای زیادی هم برای نوشتن دارم. نمیدانم چرا هی وقت نمیکنم. البته میدانم؛ وقتم را به کس گاو میزنم. داشتم میگفتم؛ دو روز است که ایدهی ویدیو عملی نمیشود. چرا؟ چون نه دکور خانه مناسب است و نه نورپردازی درستی میشود پیدا کرد. من هم که تجهیزات ندارم. حتی دریغ از یک پایهی گوشی. حالا هم که دلار گران شده و احتمالا باید برای جنسی که در نظر گرفته بودم قیمت دو برابر پرداخت کنم. 8 ماه است که تنها زندگی میکنم و هنوز هیچ گهی برای خانه نخریدهام تا از این وضعیت دربیاید و به سلیقهی من نزدیک شود. حداقل میتوانستم اتاقم را رنگ کنم. حالا هم که ویروس کرونا در حال گردنکلفتی کردن است و و نمیشود که رفت خرید. آنقدر جلوی دوربین نشستم و زوایای مختلف و نور را چک کردم که از ساعت 8:30 غروب خستهام و هنوز نخوابیدهام. کمیویدیوی آموزشی تماشا کردم و سایر وقت را مجددا به آنجای گاو زدم. هیچوقت خانهیمان را دوست نداشتم. نه خانهی مادرم را و نه خانهی پدرم را. و نه حتی خانههایی را که 4 نفره با هم زندگی کردیم. دیوارها همیشه گچ خالص بودهاند و محض رضای خدا رنگِ رنگ را ندیدهاند. علاوه بر وسایل خانه، حتی حس و جَوّی که در خانه بود را دوست نداشتم. آن هم از سلیقهی سرطانآورِ پدرم با کاغذدیواری زشت و بیروحی که خرید. غمانگیز است. یک عمر تلاش کردند و هنوز خانههایشان زشت است. آدم در کنار کار کردن، باید عقل و سلیقه هم داشته باشد. واقعا از یک روزی به بعد «زیبایی» از معماری و به کل جامعهی ایرانی رخت بست و رفت. سالهاست که به جای خانه، طویله میسازند و تحویل آدم میدهند. اگر میخواهید ببینید که ایران تا چه اندازه زشت است کافیست گوشی خود را بردارید و شروع کنید به عکس گرفتن. نهایتا یک مشت دیوار خاکستری، گاری میوه و ساختمانهای مدرنی که معماریشان هیچ ربطی به معماری شهر ندارند نصیبتان میشود
حیف از زندگی (ارزش خواندن ندارد) بازدید : 284
جمعه 8 اسفند 1398 زمان : 7:30